در ادامه بايد بگويم که فردين يک ورزشکار بود او نائب قهرمان کشتي جهان در سال 1333 بود. او ابتدا از فوتبال شروع کرد نه به طور حرفه اي و پس از فوتبال به شنا ،ژيمناستيک وهالتر روي آورد و در پي يک اتفاق به کشتي روي آورد. او با اخذ مدرک ديپلم به سربازي رفت ودرجه دار نيروي هوايي شد و در سن 18سالگي ازدواج نمودکه تا پايان عمر ادامه داشت. بازيگر مورد علاقه والگوي هنري او ناصر ملک مطيعي بود. اوتوسط ناصر ملک مطيعي و با بازي درفيلم چشمه آب حيات وارد سينما ايران شد. فردين با بازي درفيلم هاي(فردا روشن است و فرياد نيمه شب)به کارگرداني ساموئل خاکچيان که توانست عنوان بهترين و پرفروشترين فيلم سال را ازان خود کند فردين درسال1341اولين فيلمش را تهيه وخود آن را کارگرداني کرده است.است. از فيلم هاي مطرح او مي توان به فيلم ساحل انتظار به کارگراني سيامک ياسمي اشاره کرد. فردين در سال1343 با بازي درفيلم آقاي قرن بيستم تيپ جديدي را وارد سينما ايران کرد. فردين در سال 1343با بازي در فيلم هاي چون:گنج قارون و انسان ها و مسير رودخانه لقب مرد اول سينماي ايران را بدست آورد. او در فيلم چرخ وفلک که بازسازي شده ي يک فيلم هندي(هندي آوراره به کارگرداني وبازيگري راج کاپور بود)به کارگرداني صابر رهبر بازي کرد. در سال 1347فردين با استفاده از يک داستان هندي فيلم معروف و مشهور سلطان قلبها را کارگرداني وبازي کرد. از آن زمان به بعد به فردين لقب سلطان قلبها رادادند اين فيلم در جشنواره سپاس برنده جايزه بهترين فيلم وبهترين بازيگر مرد را به خود اختصاص داد. در همان سال فردين براي بازي در يک فيلم وسترن به نام وحالا روحت را به خدا بسپارکه در ايران با نام مردانه بکش به نمايش درآمد به ايتاليا رفت. نکته قابل توجه آن است که فردين در اين فيلم در کنار ستارگاني مشهوري چون:فابيوتستي واتوره ماني بازي کرد و در تيتراژ نام او بالا تر از اين ستارگان قراردارد.فردين پس از بازگشت از ايتاليا استوديويي به نام فرودين فيلم را تاسيس کرد. لازم به ذکر است که فردين صاحب استوديو داليا فيلم نيز بود. ولي هميشه فيلم ها را در فرودين فيلم تهيه مي کرد.
فردين قبل از فيلم مردانه بکش در فيلمهاي چون مردي از تهران و طوفان بر فراز پترا که هر دو در لبنان ساخته شد نقش آفريني کرد فردين از سال 48 به تهيه کنندگي نيز پرداخت. در سال 1349به کارگرداني و بازي در سه فيلم پر فروش سال به نام هاي:قصر زرين-سکه شانس-ياقوت سه چشم-کوچه مردهااشاره کرد. درسال1350 فردين در فيلم هماي سعادت محصول مشترک ايران وهند بازي کرد که در اين فيلم با بازي در کنار ستارگان هند بر محبوبيت خود افزود. اين فيلم در هندوستان با نام صبح وشام به نمايش درامد. فردين در فيلم هاي چون ميعاد گاه خشم و راز درخت سنجد از جلال مقدم و بابا شمل از حاتمي نيز نقش آفريني کرده است0 فيلم بابا شمل برنده جايزه دومين فيلم سال از جشنواره سپاس شد. بعد از اين فردين فقط در فيلم هايي که خود تهيه کننده وکارگردان ان بود بازي مي کرد. ازاين فيلم ها مي توان به فيلم هاي چون:جهنم+من و در سال جبار سر جوخه فراري که در نوروز 1352به فروش سرسام آوري رسيد. فردين درسال 1353دوباره پرکار شد و در فيلم هايي چون جوانمرد و ناجورها بازي کرد او در سال 1355 در فيلم غزل با شخصيت متفاوتي ايفا نقش نمود. آخرين فيلم اوفبل از انقلاب برفرازآسمانها بود که خود او کارگرداني وتهيه کنندگي انرا بر عهده داشت. فردين پس از انقلاب در آخرين فيلم خود ساخته ايرج قادري به نام برزخي ها ايفا نقش نمود ودر همان فيلم وداع تلخ فردين از سينما ايران به چشم مي خورد. فردين بعداز انقلاب به کار فرش فروشي وسپس به کار قنادي روي آورد. فردين دوست صميمي جهان پهلوان تختي بود و پدري مهربان براي چهار فرزند خود وحامي مستضعفان بود.
تيتر روزنامه ها پس مرگ فردين از زبان بازيگران سينما ايران:
جمشيد مشايخي:ديگر کسي به محبوبيت او نمي رسد0
مجيد مظفري:نمي توانيم نام فردين را از سينما ايران جدا کنيم0
عزت الله انتظامي:فردين محبوب تر از هميشه0
ايرج راد:فردين يک پديده بود0
او مرد عشق بود ووفادار زندگي
آري برين مرد خدا مي توان گريست
شعری از جناب آقای مهدی محمد زاده
دادا فردین
دادا فردین،تو از وقتی که رفتی
دوباره کوچه مردا بی نشون شد
دوباره عاشقارو سر بریدن
عشق قارون، بازم ورد زبون شد
دادا فردین، تو از وقتی که رفتی
شرافت کوله بارش رو دیگه بست
تموم هرزه ها عاشق شدندو
دلای پاک حالا نامردنو پست
دادا فردین،کوچه مردا پر ِ خونه
دادا فردین ، دشنه ها شکل زبونه
دیگه نون و نمک حرمت نداره
رفیق داره رو قولش پا میزاره
جوونمردی تویه چرخ و فلک بود
ولی امروز لای جرز دیواره
همش حرف نیست ،همش حرف نیست ، خدایی
آره به روح فردین ، یه عذابه
عذابه که حقیقت تویه گیشش
یه فیلم ِ که، تو اکرانش میخوابه
رضا کیانیان در شرق نوشت: 18 فروردین 12 سال از فوت «محمدعلی فردین» گذشت. روزی را در خاطر دارم که اکران خصوصی فیلم «سینما سینماست» از طرف مجله گزارش فیلم در سینما صحرا برگزار می شد. وقتی وارد سینما شدم مدیر سینما جلو آمد و گفت: فردین در لژ مخصوص است و دوست دارد شما را ببیند. همراه او رفتم.
وقتی مرحوم فردین مرا دید بلند شد و با مهربانی روبوسی کرد و گفت و گفت و... گفت. تعجب کردم، خیلی تعجب کردم، چون همه فیلم های مرا تا آن زمان دیده و همه مقاله ها و نوشته های مرا خوانده بود و درباره آنها نظرات خوب و جالبی داشت.
گذشته از من، سینمای ایران را دنبال کرده و خوب خوانده بود. وقتی از پیش او برمی گشتم خجالت زده بودم، چون تا آن موقع فردین در ذهن من مترادف با آب گوشت و پیاز بود. از خودم خجالت کشیده بودم. وقتی فیلم تمام شد و خانم امیری روی صحنه رفت و یکی یکی عوامل فیلم را روی صحنه خواند، برای بازارگرمی مرا آخر از همه صدا کرد. روی صحنه رفتم و در تمام مدت که مردم مرا تشویق می کردند به یاد فردین بودم.
روی صحنه میکروفن می چرخید و همه عوامل با مردم حرف می زدند. آخر سر که میکروفن به من رسید به مردم سلام کردم و گفتم امشب یکی از آرزوهای نوجوانی من برآورده شد، فردین را دیدم. فردین میان شماست، آن جا! و لژ مخصوص را نشان دادم. مردم برای او کف زدند، خیلی کف زدند، بلند شدند و به سمت جایگاه او برگشتند، او هم جلو آمد، دست تکان داد و گریه کرد. ما هم بلند شده بودیم. مردم فردین را دوست دارند. حتی بعد از این همه سال که بازی نکرده. چرا؟
وقتی فردین به رحمت خدا رفت تشییع جنازه او غلغله بود. از جلوی ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) آغاز شد. خیابان های اطراف هم بند آمده بود. در اصلی ورزشگاه یک دربان دارد که عاشق سینماست، همه او را می شناسند، از قدیم تا امروز. من که بعدازظهر روزهای زوج برای دویدن به آنجا می روم با او سلام و علیک دارم. یکی دو روز بعد از تشییع جنازه فردین او را دیدم.
گفت آن روز وقتی مردم رفتند و اینجا خلوت شد پیرزنی را دیدم که کنار در اصلی نشسته و زار می زند. به او گفتم: «ننه تو دیگه چرا اومدی؟ حالاکه مردم رفتند چرا نمی ری؟» پیرزن تعریف کرده چند سال پیش می خواسته دخترش را شوهر بدهد، جهیزیه نداشته. به او گفته اند برو پیش فردین، فرش فروشی دارد میدان ونک. رفته و فرش فروشی را پیدا کرده. مدتی پشت شیشه سرگردان بوده، نمی دانسته چه کند، چه بگوید، که فردین او را می بیند.
می بردش داخل، می نشاندش، برایش چای می آورد و می پرسد چه می خواهد؟ پیرزن ماجرای جهیزیه را می گوید. فردین همان جا می فرستد یک یخچال و یک اجاق گاز برای او می گیرند و مقداری هم پول نقد به او می دهد و او را راهی می کند و سفارش می کند هر وقت مشکلی داشت به او مراجعه کند.
پیرزن برای فردین می گریسته. همه عوامل قدیمی سینما از فردین خاطراتی این چنینی دارند. خیرش همیشه به همه رسیده.بعدها با فردین یک مصاحبه مفصل کردم که می توانید آن را در کتاب «ناصر و فردین» که نشر مشکی منتشر کرده و در بازار موجود است، بخوانید. زمانی که ویرایش مصاحبه تمام شد و کتاب برای چاپ رفت، فردین فوت كرد. مصاحبه زمانی منتشر شد که فردین در میان ما نبود. می گویند اگر برای هرکس 40 نفر مومن، خدابیامرزی بگویند او مطمئنا آمرزیده می شود. بر سر مزار فردین در قطعه هنرمندان همیشه گلِ تازه است
_________________________________________________________________________________________________
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------_________________________________________________________________________________________
متن حامد بهداد درباره فردین را میخوانید:
تقدیم به سلطان قلبها
فردین مرد بود. محبوب بود.
گنج قارون داشت. چهارشانه بود.
فردین بازوبند داشت. کشتی میگرفت.
فردین دستگیر بود. رفیق بود؛ درست مثل تختی. فردین پهلوان بود.
فردین مغرور بود، اما معرفت داشت.
فردین دلبریست که مپرس.
مردم خندهاش را میخریدند... هه! طفلی مردم.
فردین میرقصید. آواز میخواند.
برایش کف میزدند. خیلی بانمک بود.
علی بیغم سلام حیف لالهزار
امیرارسلان سلام حیف لالهزار
فردین ماه بود. انسان بود.
فردین که بود، سینما شلوغ بود.
فردین قهرمان بود. دزد نبود. نجیب بود.
همه ادایش را میگرفتند. خب، فردین کسی بود.
محمدعلی بود. کم نبود. خوشا به ادب.
فردین زورخانه میرفت. میل میگرفت. کباده میزد.
فردین غزل میخواند. میچرخید. اوج گرفت و پر کشید و رفت بر فراز آسمانها.
بی بال و پر، بی ساز و برگ؛ ای بیوفا روزگار لامراد..
_________________________________________________________________________________________
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------__________________________________________________________________________________________
داوود رشیدی:
آشنایی نزدیك من با مرحوم «محمدعلی فردین» به بهانه ساخت فیلم سینمایی «مترسك» به كارگردانی علی حاتمی و بازی محمدعلی فردین و زهرا حاتمی و چندین روز خاطره انگیز در ساحل دریای خزر و شهر زیبای بندرانزلی شروع شد. گرچه این فیلم ساخته نشد اما خاطرات خوب و دوستی پایدار پس از آن سفر بین ما باقی ماند. با فاصله ای بسیار كم با مرحوم محمدعلی فردین در فیلم سینمایی «جهنم به اضافه من» و سپس «میعادگاه خشم» همبازی بودم و هر دو فیلم در حاشیه كویر. سال ها بعد و در واپسین روزهای زندگی دوست عزیزمان «علی حاتمی» یك هفته ای در كلاردشت و دور از هیاهو باهم بودیم... در كنار هم، تسلی بخش یكدیگر... «فردین» با روحیه ای مقاوم سعی می كرد فضای ذهنی ما را تغییر دهد. خاطرات تلخ و شیرین از دوران زندگی اش برایمان تعریف می كرد، نه تلخ ها را با گلایه و ناله و نه شیرین ها را با خودنمایی و غرور. او منش و جوانمردی را با خود از دنیای ورزش آورده بود كه این مساله با دنیای رنگارنگ و جذاب سینما و توجه بی حد مردم به او، آمیخته بود.
آرزوی برگشت به سینما در كلامش نهفته بود، بدون آنكه شكایت و گلایه ای داشته باشد. چندی بعد «علی حاتمی» را از دست دادیم و مدت زیادی نگذشت كه او به یار قدیمی اش پیوست.
شركت بی نظیر مردم در تشییع جنازه محمدعلی فردین مسوولان را بیشتر متوجه نقش چشمگیر و موثر هنرمندان در جامعه كرد.محمدعلی فردین هنرمندی مردمی بود كه نزدیك به دو دهه در سینمای ایران حضوری پررنگ و بدون وقفه داشت و ای كاش به آرزوی خودش كه «بازگشت به سینما» بود، می رسی
__________________________________________________________________________________________----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------_________________________________________________________________________________________
مصاحبه ای با زنده یاد محمدعلی فردین: سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم
به عنوان اولین سوال بر می گردیم به گذشته چه سالی و در کجا متولد شدید؟
من در سال ۱۳۰۹ در محلی بین شهباز سابق و خیابان ری به اسم ادیب الممالک کوچه صحت متولد شدم، آن زمان خیابان شهبازی وجود نداشت آن طرف کوچه صحت یک قهوه خانه می نشستند و چای می خوردند قلیان می کشیدند و گپی می زذند. آن زمان سر تا سر شهباز خندق بود، محله ما طوری بود که به خاطر آن خندق و تاریکی هوا و نبودن امنیت کسی در خیابان ها دیده نمی شد و همه در خانه های شان می ماندند.
پدر شما چه کاره بود؟
پدر من در اداره تسلیحات که در آن زمان قورخانه می گفتند کار می کرد به اصطلاح مدیر قسمتی بود که حدود ۵۰ کارگر زیر دستش بود خودش مغازه ای در خیابان ری سابق داشت که در این مغازه کارهای فنی انجام می داد، در ضمن هنربیشه تئاتر هم بود که با آقای ظهوری و تعداد دیگری نمایش بازی می کرد یکی دو بیس از بازی های پدرم را دیدم که یادم هست.
شما پسر بزرگ خانه بودید؟
بله.
و بعد از شما؟
بعد از من دو تا برادر دیگر به نام های عباس و ایرج و یک خواهر هستند.
کدام مدرسه می رفتید؟
من دبستان ترقی می رفتم که در انتهای خیابان ادیب الممالک اوایل خیابان رختشوی خانه قرار داشت دوره دبستان را آنجا بودم دوره دبیرستان هم مرا به دبیرستان راستی فرستادند.
در مدرسه به بازیگری بیشتر علاقه داشتید یا ورزش؟
هر دو البته ورزش بیشتر.
شما که از نظر خانواده مشکل مادی نداشتید؟
نه خیر من یادم است که ما تنها خانواده ای بودیم که تعداد زیادی آرد و نان های دو بار تنوری داشتیم که مادر و پدر این ها را در انبار گذاشته بودند در تمام طول مدتی که همسایه های ما گرفتار بودند مرتب می آمدند از ما آرد می گرفتند و به دکان نانوایی محل می دادند تا نان درست کند چون نان هایی که خود دکان نانوایی می پخت کسی نمی توانست بخورد.
شما جزو جوان ها یی بودید که جلوی اوباش ها بایستند یعنی این روحیه در شما بود؟
بله اتفاقا یکی از لات ها که خیلی گردن کلفت بود و همه را اذیت می کرد و از بقال های محل ول می گرفت و بیکار بود آقایی به اسم امیر سیاه بود که یا آزاد بود و مردم را اذیت می کرد یا زندان بود. من به هفده سالگی رسیده بودم. هنوز در کشتی قهرمان دنیا نشده بودم ولی در کشور مقام می آوردم. تنها فردی در محل بودم که هم سلامت بودم و هم ورزشکار. افراد محل کم کم داشتند امید پیدا می کردند که من بتوانم جلوی لات های محل را بگیرم. من یک روز برخوردی با امیر سیاه پیدا کردم. حدود ساعت یک بعد از ظهر بود. من در خانه بودم که آمدند گفتند امیر سیاه به لبنیاتی محل رفته و دو تا برادر صاحب آن را می زند. افرادی که به من این خبر را دادند از من خواستند جلوی امیر سیاه را بگیرم. من آمدم بیرون دیدم امیر سیاه پیراهن نازکی به تن دارد و...
در آن زمان هنرپیشه مورد علاقه نداشتید؟
چرا آقای ناصر ملک مطیعی بود.
چطور شد که ملک مطیعی بازیگر محبوب شما شد؟
من فیلم ولگرد را دیدم منتها آن موقع باز نه به سینما فکر می کردم نه به تئاتر به آن صورتی که دوست داشته باشم وارد آن شوم از ولگرد ملک مطیعی را شناختم و ما سینمای ایران را با ناصر ملک مطیعی می شناختیم.
به ورزش از چه زمانی علاقه مند شدید و از چه زمانی ورزشکار حرفه ای شدید؟
من از سن ۱۴ یا ۱۵ سالگی ورزش را شروع کردم. منتها با فوتبال شروع کردم. خیابان شهباز درست شده بود و از آن حالت خندقی بیرون آمده بود و یک ورزشگاه هم داخل آن ساخته بودند که به ورزشگاه نمره ۳ معروف بود که زمینش شن بود و چمن نداشت. من آنجا فوتبال را شروع کردم. من هم همیشه جلوی گل را واقعا حفظ می کردم ولی از بس به زمین می خوردیم و زمین می خوردیم و زخمی می شدیم دیگر مادرم از این کار ما عاجز شده بود.
کم کم فوتبال را کنار گذاشتم. در زیمناستیک کار کردم – حلقه – بارفیکس - یک باشگاهی بود به نام باشگاه ابوملوکی در خیابان ری روبروی اکبر مشدی که آن زمان بستنی می فروخت. داخل آن باشگاه اسم نوشتم و ژیمناستیک کار کردم که آنجا هم خیلی پیشرفت کردم. بعد از این ورزش خوشم نیامد رفتم سراغ هالتر حدود یک سال و نیم هالتر کار کردم و در هالتر هم رسیدم به جاهایی که تقربیا می شد در مسابقات قهرمان کشوری شرکت کنم. ولی یکی از شب هایی که تمرین من تمام شده بود و خیلی خسته بودم کنار تخت هالتر تشک کشتی هم بود. من نشسته بودم کنار تشک کشتی که خستگی در کنم و یکی از افرادی که روی تشک تمرین می کرد روی من افتاد. وقتی می خواست بلند شود دست من را هم گرفت و کشید روی تشک کشتی تا کشتی بگیریم. شوخی شوخی مرا به کشتی وا داشت. همین شوخی باعث شد که من هالتر را رها کنم و به کشتی بپردازم.
با تختی در تیم ملی آشنا شدید یا قبل از آن؟
از تیم ملی شروع شد.
می توانید از اولین دیدار و آشنایی تان با تختی صحبت کنید؟
فکر می کنم مسابقات قهرمان کشور بود که ما به قزوین رفتیم. در تیم کشتی تهران من برای مسابقات قهرمانی کشور انتخاب شده بودم. مسابقات آن سال در قزوین بود. آن سال وزن هفتم تختی بود. وزن ششو زندی بود. وزن پنجم من بودم. وزن چهارم توفیق بود. وزن سوم گیوه چی بود. بعد از تشکیل تیم و مسابقات در قزوین من با تختی و زندی و توفیق آشنا شدم. کم کم همه اینها به تیم ملی آمدند.
در آن سال ها تختی برای شما نمونه یک ورزشکار خوب بود؟
بله واقعا تختی از نظر اخلاقی روی من خیلی اثر گذاشت. یعنی شاید من اگر چیزی دارم که می گویم ندارم باز هر چه دارم از تختی دارم از حسن اخلاقش از انسانیت اش از رفتار درستش.
فیلم های دختر لر حاجی آقا اکتور سینما فیلم هایی که در اول ساخته شدند را دیدید؟
ندیدم. من آن موقع به سینما فکر نمی کردم بیشتر به تئاتر می اندیشیدم.
از فیلم ولگرد چه به یاد دارید؟
از فیلم ولگرد و بازی ملک مطیعی خیلی خوشم آمد به خصوص این که همان موقع دو سه بار ملک مطیعی را در خیابان استانبول دیدم زمانی که خدمت نظام می کرد چکمه های بلندی با کردهبود شلاق کوچکی هم دستش بود فکر می کردم افسر سوار بود من آن زمان از ژستو قیافه اش خیلی خوشم آمد.
نرفتید جلو با ملک مطیعی صحبت کنید؟
نه فقط نگاهش کردم آن زمان ملک مطیعی مرا نمی شناخت ولی من ملک مطیعی را می شناختم اما وقتی که ما از مسابقات جهانی برگشتیم، ملک مطیعی که آن زمان دبیر ورزش هم بود به فرودگاه آمد آشنایی ما از فرودگاه مهرآباد شروع شد.
شما در دهه ی بیست تئاتر نوشین می رفتید؟
تمام بیس های نوشین را می رفتم کار نوشین و محیط کارش را خیلی دوست داشتم او هم بدبختانه گرایش های کمونیستی داشت که از این قضیه می رنجیدم.
در تماشاخانه ی تهران بازیگر مورد علاقه داشتید؟
بله به سارنگ خیلی احترام می گذاشتم مجید محسنی و محتشم را دوست داشتم ولی بازی شان خیلی روی من تاثیری نمی گذاشت.
با توجه به این که علاقه ای به سینما نداشتید چگونه به سینما وصل شدید؟
یک تصادف باعث شد. زمستان بود یک شب من بیمار بودم در استانبول قدم می زدم پالتو هم پوشیده بودم. همین طور که قدم می زدم صف طولانی سینما سهیلا را دیدم که یک فیلم وسترن نمایش می داد من هم از وسترن خوشم می آمد داخل صف شدم تا بلیت بگیرم وقتی به جلوی گیشه رسیدم گیشه بسته شد و بلیت تمام شد من پیش خودم حساب کردم چقدر من بد شانس باشم که درست با من بلیت تمام شود با این فکر بودم که یک اقایی جلو آمد و گفت شما آقای فردین هستید؟ گفتم بله در را باز کرد به من تعارف کرد داخل سینما شوم من اول این فرد را نشناختم بعد که خودش را معرفی کردم فهمیدم دکتر کوشان صاحب سینماست. رفتم داخل انتهای سالن دو تا صندلی گذاشت و خودش هم پهلوی من نشست. همین طور که فیلم می رفت مرتب از من درباره ی مسابقات ورزشی سئوال می کرد من دوست داشتم کمتر سئوال کند. تا من فیلم را ببینم بعد در خلال صحبتش گفت آقای فردین شما می آیید داخل سینما فیلم بازی کنید؟ من اصلا تا آن موقع به سینما فکر نمی کردم یک لحظه به فکر فرو رفتم به دکتر کوشان جواب دادم که باید درباره اش فکر کنم همان جا دکتر کوشان در تاریکی کاغذی از من گرفت آدرس دفتر و شماره تلفنش را یادداشت کرد و گفت می خواهد فیلمی بسازد و از خیلی وقت دنبال من بوده ولی آدرسی از من نداشته است همان جا تاکید کرد رل فیلمش مال من است و اسم فیلم را هم گذاشت چشمه ی آب حیات بعد کوشان تاکید کرد که فیلم اسکوپ و رنگی است به منزل آمدم با مادر و پدرم صحبت کردم پدرم قصه ی فیلم را پرسید گفتم قصه را نمی دانم.
پدر شما مخالف بود که در فیلم بازی کنید؟
مخالف نبود ولی می خواست من با احتیاط وارد کار سینما شوم بعد رفتم دفتر کوشان و فیلم نامه را گرفتم.
اولین صحنه ای که در چشمه ی آب حیات جلوی دوربین رفتید چه حسی داشتید چطوری بازی کردید می توانید تشریح کنید؟
از صحنه ی اول خاطره ی بدی دارم و این برای من تجربه شده است آن زمان خود آقایان تجربه ی کار نداشتند من که اصلا شناختی نداشتم من یک ورزشکاری بودم که در سن بیست و پنج سالگی وارد سینما شدم و هیچ چیزی نمی دانستم. آقای سیامک یاسمی به عنوان کارگردان هم نباید برای من یک صحنه ی مشکل را می گذاشت در این صحنه مشکل از یک طرف وحشت از لنز اسکوپ و از طرف دیگر جمعیتی که دور دوربین جمع شده بودند وضعیتی برای من ایجاد کرد که چندین بار پلان ها تکرار شد و به دلیل عرق شدید گریم تجدید شد بالاخره هم نتوانستند صحنه را بگیرند بعد ها فهمیدم که ما اصلا در آن صحنه به گریم احتیاج نداشتیم.
قبل از گرفتن هر پلان تمرین می کردید؟
بله تمرین می کردیم.
در فیلم چشم آب حیات مشکلی برای ایستادن جلوی دوربین نداشتید؟
اوایل چرا وقتی می گفتند این نقطه باید بایستی نمی ایستادم.
معلم خاصی نداشتید؟
به هیچ وجه.
وقتی در چشمه ی آب حیات بازی می کردید الگویی در میان بازیگران نداشتید؟
چرا الگوی من سارنگ بود.
این تیپ حبیب در فیلم آقای قرن بیستم چگونه پیدا شد در فیلم نامه به همین شکل بود یا سر صحنه پیدا شد؟
این تیپ را من خودم پیدا کردم یکی از کارهای مارلون براندو را الگو قرار دادم توی آن قالب تیپ حبیب را بازی کردم.
صدای شما که ایرادی ندارد چرا خودتان در فیلمهایتان صحبت نمی کردید؟
برای این که فن دوبله فن خاصی است که من به آن فن تسلط نداشتم.
جلیلوند اتفاقی جای شما صحبت کرد یا انتخاب شد؟
انتخاب نبود اولین فیلمی که جلیلوند جای من صحبت کرد دیگر بیشتر کارگردانان همین صدا را برای انتخاب کرد یکی دو تا فیلم هم که منوچهر اسماعیلی به جای من صحبت کرد.
چرا وقتی فیلم گنج قارون را در استودیو دیدید فکر کردید نمی فروشد؟
سینما همین است هیچ حساب و کتابی ندارد یعنی واقعا هر چقدر آدم نسبت به کارش آگاه باشد و فکر کند قصه ی درستی را انتخاب کرده است باز هم ممکن است جواب خوب نگیرد.
سر صحنه ی فیلم برداری گنج قارون شما چقدر به نقش علی بی غم اضافه کردید؟
دکوپاژ صحنه ی رقص مال خودم بود یعنی من جای دوربین را تعیین می کردم.
چرا بعد از انقلاب در ایران ماندید و به خارج سفر نکردید در حالی که می توانستید در خارج از کشور زندگی کنید؟
دلایل نرفتن خیلی زیاد است ولی مهم ترینش برای شخص من این است که من آدم گمنامی بودم که از طریق ورزش و سینما از گمنامی خارج شدم مردم مرا فردین کردند وقتی مردم انقلاب کردند من چطور می توانستم به این مردم پشت کنم و مثل سایرین از کشور خارج شوم به خاطر مردم ماندم و حتی از فرزندانم که در خارج زندگی می کردند خواستم به ایران باز گردند و در ایران زندگی کنند و آنها را هم به ایران برگرداندم خارج از خواست مردم نمی توان حرکت کرد
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------____________________________________________________________________________________________
فیلم شناسی(براساس سال تولید):
(1)چشمه آب حیات:فردین-ایرج قادری-هوشنگ سارنگ(1338)
(2)فردا روشن است:فردین-دلکش-ملکه رنجبر-ویدا قهرمانی(1339)
(3)فریاد نیمه شب:فردین-ویدا قهرمانی-رئوفی-سپهرنیا-آرمان(1340)
(4)بیوه های خندان:فردین-ظهوری-هوشنگ سارنگ-تهمینه(1340)
(5)دختری فریاد می کشد:فردین-همایون-سپهرنیا-(1340)
(6)طلای سفید:فردین-پوران-همایون-رقیه چهره آزاد(1341)
(7)گرگ های گرسنه:فردین-پوران-همایون-جلال-(1341)
(8)زمین تلخ:فردین-بیک ایمانوردی-رئوفی-(1342)
(9)ساحل انتظار:فردین-فروزان-تهمینه-ظهوری(1342)
(10)زنها فرشته اند:فردین-دلیله نمازی-میری(1342)
(11)آقای قرن بیستم:فردین-پوران-داریوش اسد زاده(1342)
(12)مسیر رودخانه:فردین-فریده ناصری(1343)
(13)انسانها:فردین-فروزان-آرمان(1343)
(14)ترانه های روستایی:فردین-شهین- ظهوری-جلال-سپهرنیا-نادره-ایران قادری(1343)
(15)جهنم زیر پای من:فردین-سهیلا-سپهرنیا-(1343)
(16)دهکده طلایی:فردین-ظهوری-(1343)
(17)قهرمان قهرمانان:فردین-آذر شیوا-ظهوری-آرمان-(1344)
(18)ببرکوهستان:فردین-ویکتوریا(1344)
(19)عشقر وانتقام:ویدا قهرمانی-فردین(1344)
(20)خوشگل خوشگلا:فردین-ظهوری-همایون-نادره(1344)
(21)گنج قارون:فردین-فروزان-آرمان-ظهوری-ایران قادری(1344)
(22)حاتم طایی:فردین-پوری بنایی-همایون-هوشنگ سارنگ-ایران قادری-سپهرنیا(1345)
(23)جهان پهلوان:فردین- ظهوری-علی آزاد-(1345)
(24)گدایان تهران:فردین- ظهوری-بیک ایمانوردی-شهلا-تقی ظهوری-گوگوش-همایون-پوران- سپهرنیا-(1345)
(25)طوفان نوح:فردین-ناصر ملک مطیعی-ظهوری-(1346)
(26)چرخ وفلک:فردین-آذر شیوا-لیلا فروهر-(1346)
(27)شکوه جوانمردی:فردین-آرمان-فروزان- ظهوری-(1346)
(28)طوفان برفرازپترا:فردین-پوران(1347)
(29)سلطان قلبها:فردین-آذر شیوا-همایون-لیلا فروهر-(1347)
(30)مردانه بکش:فردین-همایون-(1347)
(31)خشم کولی:فردین-پوری بنایی-همایون-شهلا-(1347)
(32)نعره طوفان:فردین-علی آزاد-(1348)
(33)دنیای پرامید:فردین-ظهوری-شهلا-میری-(1348)
(34)قصر زرین:فردین-ملک مطیعی-آذر شیوا-کتایون-نادره-سپهرنیا(1348)
(35)بهشت دور نیست:فردین-اسدالله یکتا-فروزان-ظهوری-شیر اندامی-شهلا(1348)
(36)سکه ی شانس:فردین-ملک مطیعی-مرجان-ایران دفتری-جهانگیر فروهر-(1349)
(37)یاقوت سه چشم:فردین-اذر شیوا-میری-همایون(1349)
(38)مردی ازجنوب شهر:فردین-ظهوری-میری-جهانگیر فروهر-فروزان(1349)
(39)کوچه مردها:فردین-پوری بنایی-ایرج قادری-ایران قادری-(1349)
(40)همای سعادت:فردین-میری-کهنموئی-(1350)
(41)یک خوشگل وهزارمشکل:فردین-پوری بنایی-آرمان-میری-نادره(1350)
(42)بابا شمل:فردین-فروزان-همایون-بهمن مفید-نادره-ملک کطیعی-مرتضی احمدی(1350)
(43)مردان خشن:فردین-ارحام صدر-مشایخی(1350)
(44)میادگاه خشم:فردین-داوود رشیدی-ایرج قادری-بهزاد فراهانی(1350)
(45)جهنم من:فردین-پوری بنایی-داوود رشیدی-شیر اندامی-کهنموئی(1351)
(46) جبار سر جوخه فراری:فردین-دلارام-ملوسک-(1352)
(47)قصه شب:فردین-بیک ایمانوردی-میری-ملوسک-کهنموئی-نادره-(1352)
(48)جوانمرد:فردین-مرجان-میری(1353)
(49)شکست ناپذیر:فردین-ویگن-گرجی-هنگامه-گیل(1353)
(50)ناجورها:فردین-بیک ایمانوردی-میری-علی آزاد-(1353)
(51)سلام برعشق:فردین-مرجان-(13539
(52)موظب کلات باش:فردین-شهناز تهرانی-گرجی-(1353)
(53)تعصب:فردین-شیر اندامی-گرجی-نادره-(1354)
(54)قرار بزرگ:فردین-فروزان-بیک ایمانوردی(1355)
(55)غزل:فردین-پوری بنایی-فرامرز قریبیان-(1355)
(56)برفرازآسمانها:فردین-شهناز-گرجی-(1358)
(57)برزخی ها:فردین-ملک مطیعی-ایرج قادری-محمد علی کشاورز(1361)
او مرد عشق بود ووفادار زندگی
آری برین مرد خدا می توان گریست
نظرات شما عزیزان: